دیدار از کتابخانه سلطنتی در معیت استاد شعرانی
یک درس صبحی داشتیم روزهای صبح پنج شنبه جمعه درس هیئت و ریاضیات خدمت آقای شعرانی داشتیم تنها خدمت ایشان بودیم خدا رحمتش کند اینها را می گفت کفریات صبح پنجشنبه بود داشتم می رفتم برای درس پیش از وقت ایشان از منزل در آمدند که در مسیر باهم برخورد کردیم آن وقت سه راه سیروس می شستند که حالا اسم ها عوض شده نمی دانم چه شده از سه راه سیروس آمدن مدرسه مروی من از مدرسه مروی در آمدم همان نزدیکی ها مدرسه سپهسالار قدیم دیدم ایشان تشریف می آرند سلام و علیک و گفت بله اینجا این کتاب خانه سلطنتی ما را دعوت کردند برای معرفی کتاب ها چون ایشان کتابشناس عجیبی هم بود کتاب شناس کاغذ شناس خط شناس خیلی عجیب بود نه خیر این خط شکسته درویش نیست از روی خط شکسته اش مشق کردند این خط میر نیست رویش مشق کردند کاغذ را اینطور می گرفت و می گفت این کاغذ سمرقند است و آن کاغذ را برای هشتدر خان خان بالغ است در هر حال خیلی عجیب کتاب شناس و کاغذ شناس بود عجیب بود ما را دعوت کردن کتابخانه سلطنتی برای شناسایی کتاب ها گفتم زود تر از خانه در بیایم که برخورد کنیم با شما برگشتیم آمدیم جلوی دروازه مدرسه مروی بنده از ایشان اجازه مرخصی خواستم به من فرمود اگر می خواهید بفرمایید مانعی نیست گفتم آقا حان من طفیلی ام گفت خوب مهمان من هستید اشکال ندارد گفتم اجازه بفرمایید من کتاب را حجره بگذارم ایشان آرام آرام می رفتند و من کتاب را حجره گذاشتم با وضع طلبگی مان دنبالش راه افتادیم رفتیم کتابخانه سلطنتی شمس العماره خیلی دهنمان آب افتاده ما که رفتیم دربان در را باز کرده آن آقای مدیر کتابخانه و دید که یکی با آقای شعرانی هست و این کیه؟ تلپ تلپ تلپ با چه سرعت آمد و جلوی من رسید و آمیرزای شعرانی به ایشان گفت این آقا شاگرد من است و میهمان من است و عذر خواهی کرد و رفتیم نشستیم عرض کنم دو من و آقای شعرانی چهار و آن آقای مدیر پنج نفر بودیم بعد کتاب آوردند جناب آقای شعرانی فرمود این که قرآن خطی متعارف است شما کتاب بیاورید بعد آن آقا من ومن کرد و گفت آقا ما کتاب هایمان در کتابخانه سلطنتی همین هاست گفت آخه این چه کتابخانه سلنتی است که از این کتاب های بعضی ابتدایی و قصه و داستان و حکایات و چه و اینها از اینجور چیزها بعد فرمود چرا؟ شخصی را اسم برد که من از خاطرم رفت آنجا هم جرأت نمی کردم از این حرف ها چیزی رو می شد دست به جیب کنم و یادداشت کنم نمی شد بعد گفت فلانی که الان ایشان را گرفتند و این گرفتن هم برای حق اسکات دیگران و گرنه گفت فلانی که پیش از من اینجا مدیر کتابخانه بود کتاب ها را در بردند چه جوری در بردند گفت اینجوری در بردند که از آن سر وقت نهار از بیرون ظرف مجمع سینی های بزرگ با روپوش زیرش پلو خورشت از آن سر که می آوردند و از این سر که در می رفت همین مجمعه با روپوشش زیرش کتاب حالا چند مدت شروع کرده بودند یک وقت دیدند که کتابی نمانده کتاب بود در بردند و اینها را چون مرحوم آقای شعرانی می دانست می فرمود بلایی که این پدر و پسر بر سر این کشور درآوردند مغول در نیاورد و چه بلاهایی
|